باز قصه ی تکراریه ندینت
بغض میکنم
اشکهایم کجایید!؟
اگر گلویم را یاری نکنید
شاید تاصبح امانم ندهد!!
تا امروز از تو نوشتم.
امشب از عشقت انصراف میدهم!
سخت است دوست داشتن تو
خسته ام!!!
می خواهم کمی استراحت کنم
شاید فردا دوباره عاشقت شدم
ﻫﯽ ﻓﻼﻧﯽ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﮕﯿﺮ،
ﻣﺨﺎﻃﺐ ﻣﻦ، ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ
نبودش ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺪﻫﻢ...
کسی که دوست داره یه لبخندت واسش کافیه اماکسی که تروهمیشه باظاهرخوب بخواددوست نداره فقط این براش مهمه که وقتی کسی اونوباتودیدبه ظاهرتوافتخارکنه واصلاًبراش مهم نیست که چه قدردوسش داری چون اون ترودرک نمیکنه
مرد باشی یا زن، مرگ تمام
ات میکند
انسان باش تا جاودانه زندگی کنی..
ﻧﺎﺯﻧﯿﻨﺎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺩﻝ ﮐﻨﺪﻥ ﺑﺮﺍﯾﻢ
ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺳﺖ
ﻋﺸﻖ ﭘﺎﮐﺖ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻪ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ
ﮔﺮﭼﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﻣﻨﻊ ﻋﺸﻘﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮐﺮﺩﻡ ﺳﻌﯽ ﻟﯿﮏ
ﺳﻌﯽ ﻣﺎ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺳﻌﯽ ﺩﻝ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﺎﻃﻞ ﺍﺳﺖ
ﺁﻧﮑﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﺯ ﺗﻮ ﺩﺍﻣﻦ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﺳﺨﺖ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻭﯼ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺴﺘﺖ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺳﺖ
حالم خیلی بده دکترا جوابم
کردن گفتن دوراه بیشتر نداری:
یا ICU یا I SEE U
چشم هاراشستم جوردیگردیدم، بازهم سود نداشت، تو همان بودی که بایددوست داشت
به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد... به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد... و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد..
خانه بزرگ بود. باغ بود و
همه درخت داشت. برای یاد گرفتن، وسعت خوبی بود.
خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهامان به بیابان
راه داشت.
(
طبیب اگر خیاط بود
درمان را
همقد ِ دردم میدوخت
عشق اگر شعله کند خرمن جان میسوزد/یار اگر ناز کند پیر و جوان میسوزد
ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺭﯼ؟
ﺁﺭﻭﻡ ﻧﯿﺴﺘﯽ؟
ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ!
ﺣﻮﺻﻠﻪ ﻫﯿﭽﮑﺴﻮ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟!
ﺣﺎﻻ...
ﯾﺎﺩ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﺑﯿﻔﺖ ﮐﻪ
ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺩﯾﺪ
ﺍﻣﺎ!!! ﭼﺸﻤﺎﺷﻮ ﺑﺴﺖ ﻭ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﮕﻔﺖ..
نمیشه که تو باشی من و من عاشقت نباشیم
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
خوش بودن که به همین سادگــــی نیست!
کلی ماجرا دارد...
باید تو باشـــی و باران
روی مبل ِ کنار شومینه
جامهای شـــــراب و سیگار پشتِ سیگار
گرمای دستــــهای تو باشد
لبخندت...
و چشمان ِ من خیره به این همه زیبایــی...
انگار خوش بودن به همین سادگی ست!
گفتند
بـــــاد آورده را
بـــاد مـــی بـــرد،
امــــا
تـــو کـــه
بـــا پــای خـــودت آمــده بــودی ..
هر چند نمیدانم خوابهایت را با که شریک میشوی اما هنوز ، شریک تمام بیخوابیهای من، تویی ...
گوشهایم را می گیرم ...
چشم هایم را می بندم ...
و زبانم را گاز می گیرم ...
ولــــی ...
حـــریـــفِ افکارم نمی شوم ...
چقـــدر دردنــــاک است ...
فــهــمــیــدن !
هیچکس، بر نیمکت پارک به تنهایی نمینشیند،
یا یار در بر است، یا یاد یار در سر...!
گاهی دلم می خواهد
... وحشیانه غرورت را
پاره کنم!
قلبت
را در مشتم بگیرم
و
بفشارم
.
تا حال مرا لحظه ایی بفهمی...!
روحم دیگر دانه نمیخورد
از دریچه قفسش
فقط به دور دستها ذل میزند
گوشش انگار کر شده
آبتنی هم نمیکند
ای وای ...نکند
مرا هم نشناسد.
جیره ی سیگارم را بدهید!
و تنهایم بگذارید !!!!
در من
تیمارستانی
قصد شورش دارد...
با اینکه ردِ پای بوسههایم را در تن ات
بهتر از کفِ دستم می شناسم
اما با این حال
تا به آغوش ات میآیم
گم میشوم!
خدا کند اینبار
مرا
از لابلای لبانت پیدا کنی....!!
تولد انسان روشن شدن کبریتی است
و مرگش خاموشی آن!
بنگر در این فاصله چه کردی؟!!
گرما بخشیدی...؟!
یا سوزاندی...؟!!
چمـدان امیـدمـ را مــے بندمــ
یادمــ باشـد خنـده ها و بوســہ هایمـ را جا نگـذارمــ
آری مسافــرمــ
تا دیار آغــوش ِ تـــــــــو چنـد فرسخــے بیــش نماندهــ
کمــے از دلتنگــے دور شده امـــ ..
بــے تابـــ نباش
کــہ این مقصـد هیچ گاه مبدا نخواهــد شـــد
مهمانــے کــہ میزبانــش نـگاه ِ تـو بــاشد
دیگـر رفتنــے نیستـــ ..
یه وقتایی لازمه یکی کنارت باشه
کاری نکنه و حرفی نزنه ها
فقط باشه
سیـب از درخت افتاد...
ستــاره از آسمـان...
تــو از دماغ فیــل...
من از پل صـراط...
گاهی فرقی نمیکند از کجا...
سرنوشت مشترکی ست...
ســـقــــوط...!!!
یکی بیاید
دست این خاطره ها را بگیرد
ببرد گردش ..
کلافه کرده اند مرا،
بس که نق می زنند به جانم ..
من گمان می کردم
رفتنت ممکن نیست ..
رفتنت ممکن شد
حال
باورش ممکن نیست .