به خودم قول میدم

pp

هر شب ...

به خودم قول می دهم که

فراموشـت کنم !

وقتی عکست را می بینم

تو را که نه ...

قولم را فراموش می کنم… !

مرا ببخش

مرا ببخش که ســــاده بودنم دلت را زد...

مرا ببخش اگر عشــــق ورزیدنم چشمانت را بست...!!!

می روم تا آنان که توانا ترند... تو را به اوج بودنــــت برسانند 

61ug8cnym4wwubmufp8u.jpg

من سکوت خویش را گم کرده ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
من که خود افسانه می پرداختم
عاقبت افسانه مردم شدم
ای سکوت ای مادر فریاد ها
ساز جانم از تو پر آوازه بود
تا در آغوش تو ، راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یاد ها
من ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت ای مادر فریاد ها
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من
گر سکوت خویش را می داشتم
زندگی پر بود از فریاد من

 

عشق واقعي

عشق واقعی وقتیه که دختر به سادگی چشماشو میبنده و اجازه بوسیدن میده اما پسر پیشونی دختر رو میبوسه.....

گفتی ما به درد هم نمیخوریم اما هرگز نفهمیدی من تو را برای دردهایم نمیخاستم...

از حساب و کتاب دنیاسر در نیاوردم

و هنوز نمیدانم چگونه میشود هر بار که تو بی دلیل ترکم میکنی

                                                  من بدهکارت میشوم؟؟؟

 

136868684141.jpg 


چشم بسته

ایـنـکـــه

میـان دسـتـانَـت

لـحـظـه ای‌ چـشـــم هــــایــــم را بـبـنــــدم…

و دنـیــــا بـــه سکـوت صـــدای‌

نَـفَـس هــایَـت فــــرو رَوَد

نمیــــدانــــــی‌ …

چه هـیـاللجـــانــــی‌ ست …

هيچ وقت نفهميد

برای اول که سیگارو لای انگشتام دید پرسید تو داری سیگار میکشی؟

پوز خندی زدم و سکوت کردم....

ولی الان جواب میخوام جواب سوالشو بدم!

اره سیگار میکشم!

سیگار میکشم که منت نامرد نکشم....

سیگار میکشم که از نارفیق نکشم....

سیگار میکشم که بتونم غم و غصه هامو تنها به دوش بکشم.....

تو از پشت خنجر نزن....نمی خواد به فکر سلامتی من باشی!

با این حال اونو دوست دارم ولی اون هیچوقت اینو نفهمید

داستان


                                         
                    

 

روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید :
چرا مرا دوست داری …؟
چرا عاشقم هستی …؟
پسر گفت :
نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم …
دختر گفت :
وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی .!.!.؟
پسر گفت :
واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم …
دختر گفت : اثبات.!.!.؟
نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم …
شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد…
اما تو نمی توانی این کار را بکنی …
پسر گفت :
خوب … من تو رو دوست دارم …
چون … زیبا هستی…
چون… صدای تو گیراست …
چون… جذاب و دوست داشتنی هستی…
چون … باملاحظه و بافکر هستی …
چون … به من توجه و محبت می کنی …
تو را به خاطر لبخندت … دوست دارم …
به خاطر تمامی حرکاتت… دوست دارم …
دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد …

چند روز بعد …
دختر تصادف کرد و به کما رفت…
پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت…
نامه بدین شرح بود …:
عزیز دلم …
تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم …
اکنون دیگر حرف نمی زنی …
پس نمی توانم دوستت داشته باشم …
دوستت دارم …
چون به من توجه و محبت می کنی …
چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی…
نمی توانم دوستت داشته باشم…
تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم …
آیا اکنون می توانی بخندی …؟
می توانی هیچ حرکتی بکنی …؟
پس دوستت ندارم …
اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد…
در زمان هایی مثل الان…
هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم…
آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دارد …؟
نه هرگز … و من هنوز دوستت دارم …

مكالمه

دختر به پسر گفت: دوسم داری؟ پسر گفت :نه

دختر گفت : من قشنگم ؟ پسر گفت: نه

دختر گفت: اگه بمیرم برام گریه میکنی ؟ پسر گفت : نه

دختر اشک تو چشاش جمع شد زد زیر گریه سرشو انداخت پایین پسر اروم گرفتش بغل و بهش گفت :

دوست ندارم عاشقتم قشنگ نیستی زیبا ترینی اگه بمیری گریه نمی گنم منم میمیرم

شك نكن.......

شـــــ ـایـد تـکـراری باشــ ـم …

امـــــــ ـا شک نـــــکـــ ـن ؛ تـکــ ـرار نمیشـــــــــ ـم !

تو چه می فهمی

حال و روزکسی راکه دیگر

هیـــــــــــچ نگاهی

دلش رانمی لرزاند…!

همين...

قطعا روزی صدایم را خواهی شنید ...

روزی که نه صدا اهمیت دارد ، نه روز ... !!

 

 

 


مادر

مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن



گذشت....

پارسال زیر باران، با او راه می رفتم ...

امّا...

امسال، راه رفتنش را با دیگری، زیر باران اشکهایم دیدم...

شاید باران پارسال، اشکهای شخصی دیگر بود!!!


 

من دلم می خواهد

ساعتی غرق درونم باشم!!

عاری از عاطفه ها

تهی از موج و سراب

دورتر از رفقا…

خالی از هرچه فراق!!

من نه عاشق هستم ؛

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

من دلم تنگ خودم گشته و بس…!


وقتی به پایان "من و تو" اندیشیدی

باورت نبود که پایان من و تو فقط پایان "ما" نیست

آغاز دنیایی است بی "ما"

و دنیا بدون "ما "

پر است از هزاران "من و تو" ی تنها!


برکت

چه برکتی دارد


عشقت هر روز یادم را


قلبم را خالی میکنم از احساس

اما شب چشمانم خیس یاد تو میشودند


گویی باید باور کرد هر آنکه از دیده برود


از دل رفتنی نیست

گالایه از روزگار

آهای روزگار

درست است که من


راه های نرفته زیاد دارم


اما خودت هم میدانی


با تو زیاد راه آمده ام


پس کاری کن


که ما در کنار هم


عاشقانه نفس بکشیم


دوری وجدایی بس است


مرا ببوس.....

مرا ببوس

نه یک بار که هزار بار

بگذار آوازه ی عشق بازیمان

چنان در شهر بپیچد

که روسیاه شوند

آن ها که برسر جدائیمان

شرط بسته اند.....!